نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
آمدنت را یادم نیست ...
بی صدا آمدی ، بی آنکه من بدانم !
بی اجازه ماندی ، بی آنکه من بخواهم !
اکنون با ذره ذره ی وجودم ماندنت را تمنا می کنم ...
" مهمان ناخوانده ی قلبم " بمان ، که ماندنت را سخت آرزو دارم ...